شهید گمنام
پشتیبان ولایت تا شهادت
روزهای آخر عملیات خیبر بود .پیرمرد صورت و دهانش مجروح شده وافتاده بود .
حجم آتش دشمن به قدری وسیع بود کهکسی قادر به کمک نبود . همانجا در دام بعثی ها افتادیم .
پیرمرد تا مدتی نمیتوانست غذا بخورد . اما خیلی به بچه ها روحیه می داد .با دیدن او فراموش می کردیم که اسیر جنگیم .
صبح ها بعد از نماز می نشست ودعا می کرد . معنویتش خیلی بالا بود .یک روز عراقی ها ریختند داخل و همه رو زدند !
به پیرمرد گفتند :تو اینجا چه میخوانی ؟ گفت : دعا می کنم . گفتند : چه دعایی ؟ !
گفت ک به کوری چشم دشمنان به امام خمینی رهبر عزیزم دعا میکنم.
بعد آن جمله دیگر او را ندیدیم …………..
گویی به وصال معشوقش پر کشیده بود .